با کلمات که گرم بگیری شعر می‌شوند...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۱۱/۰۴
    😔
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۲۳ مطلب توسط «احسان ...» ثبت شده است

۱۴
تیر

 

 

 

 

  • احسان ...
۲۷
ارديبهشت




ویران کن و بگذار که ویرانه بماند

از قصه‌ی تو غصه‌ی جانانه بماند!

 

از روی سرم رد شو و نگذار پس از تو

جز خاطره‌ی موی تو بر شانه بماند!

 

از پشت همین پنجره‌ی بسته گذر کن

تا عطر قدم های تو در خانه بماند!

 

حیرانی محض است نصیب همه مرغان

تا گوشه‌ی لب‌های تو این دانه بماند!

 

آنسوی زمین خنده به لب‌های تو آمد

باعث شده این‌سو گل و گلخانه بماند

 

با یاد تو عشق است که این شاعر مجنون

دیوانه‌ی دیوانه‌ی دیوانه بماند …


                              شاعر : ناشناس

  • احسان ...
۲۳
فروردين

 

من گلی  خشکیده  در  بشکسته گلدانم هنوز

از  ازل    بیمارم و دنبال   درمانم     هنوز

در پس  یک شیشه ی  بشکسته دور از آفتاب

شاخه ای بشکسته در بشکسته گلدانم هنوز

گر چه   دلتنگ    بهار و    بلبل    سر گشته ام

در پی   سرمای    جانسوز     زمستانم   هنوز

رقص  گل    در   زیر   باران    دلنوازی    میکند

من  ولی  در حسرت  یک  قطره   بارانم  هنوز

از همان روزی که با غم عهد و پیمان بسته ام

تا  که  هستم   بر  سر  آن عهد و پیمانم هنوز

زنده بودن   را   فقط   احساس    ثابت   میکند

زندگی را   دشمن   احساس    میدانم   هنوز

زندگی یعنی   دبستانی   که  از  غم ساختند

من  همان  شاگرد   پیر   آن   دبستانم   هنوز

مانده ام با این همه گوش گران و چشم کور

با که  گویم  بی سبب   در  کنج زندانم  هنوز

 

شاعر:جلیل چرخی                                    

 

 

 

  • احسان ...
۰۱
فروردين

  • احسان ...
۲۰
اسفند






  • احسان ...
۰۶
اسفند

گاهی هرچه دلت را می‌بندی به نسیم صبح 

به طلوع نور ، به آواز پرندگان  یا بارش باران 

بازهم نمی‌شود که رها شوی...

ازفکرهای شمشیربه دست که گویا قسم خورده اند از پا درت آورند.

به خودت که می‌آیی وسط میدان جنگ هستی ، تنهاترازآنکه تصورش راکنی.

دلت رامی‌بندی به صدای زنگ تلفن ، به صدای بازشدن درب خانه ، به ...

نه نمی‌شود ، انگار دنیا برای برخی آدم ها جایی ندارد.

انگار مهمان خانه ای هستی که میزبانش نای پذیرایی ندارد و دلش به رفتن توست.

گاهی وسط هیاهوی عجیب پرندگان 

میان تمام نگاه ها و گفتن و خندیدن ها ، تنهایی

تنهاتر از همین کلمه ی رمزالود و خسته کننده.

گاهی لبخندها نای ماندن ندارند و حتی اشک ها نای ریختن.

گاهی آنقدر شکسته ای و ناامید که نای گفتن نداری، سکوت میکنی 

سکوتی خاکستری ، سرد و...

هرچه می‌گویی دنیا دو روز است 

دنیا...

دنیا...

نه، این جمله ها نمی‌تواند انرژی رفته را برگرداند.

دلت را می‌بندی به ترانه ها ، بهانه ها ، شعرها و...

نه، نمی‌شود

ابری می‌شوی، زل میزنی به تمام آدم های کنارت که چگونه است همه شادند اِلّا من...

دلیلش منم یا همان قلم مسخره ی سرنوشت.

و بازهم بی جواب 

اشک هایت را پاک میکنی ، بلند میشوی و نقابت را از روی میز برمیداری و میروی بیرون از اتاق.

آن طرف سفره پهن کرده اند و تو باهمان نقاب همیشگی ، می‌نشینی کنارشان...




احسان صادقی

   یزدان آباد


  • احسان ...
۰۴
اسفند

  • احسان ...
۱۹
بهمن




اینا چرا چپکی افتادن 😂 😂

  • احسان ...
۰۴
بهمن

 

 

 

  • احسان ...
۰۱
بهمن





  • احسان ...