با کلمات که گرم بگیری شعر می‌شوند...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۹۷/۱۱/۰۴
    😔
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
نویسندگان

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

۳۰
آذر



برای من که غمگینم 
که سر گردان و حیرانم 
بیا جانا تو کاری کن
بده دستی ز روی مهر 
مرا یاری در این افسرده حالی کن 
کجای این شب تیره تو جا ماندی 
که من اینگونه در حسرت
سراغت از شب و شب مانده ها گیرم 
دقایق را برای دیدنت ........
نه یک بار و هزاران بار می گردم
ولی هرگز ز دیدارت نشانی من نمی بینم 
میان این همه ماتم 
برای لحظه ای ای یار
بیا تا من به پیش تو 
تمنایت به دل را سر به راه سازم
بیا........
بیا تا آرزو را بی اثر سازم.....
بیا تامردنم را در کنار تو.. ثمر سازم
بیا جانا بیا با مهربانی برایم 
برای من که تنهایم
تو کاری کن
مرا یاری در این آشفته حالی کن
مرا یاری در این آشفته حالی کن


شاعر : خانم ایمانی 






  • احسان ...
۲۷
آذر





  • احسان ...
۲۶
آذر



دیگر به دامان زندگی چنگ نمیزنم

برای زنده بودن

نفس کشیدن

زندگی خسته کننده تر از آن است که برای ساعتی بیشتر زنده ماندن آواره ی کوچه های اشک شوی..

آنقدر دلم گرفته است که ثانیه ای از ماندن را نمیخواهم

زندگی خاکستری است

حیف دل رفتن ندارم

حیف قدرت پرواز ندارم...

حیف آنقدر بی اراده ام که پای رفتن...

ندارم.ندارم....و ندارم

خیلی چیزهارا ، مثل همان نای رفتن 

مثل همان دل نترس...

خیلی چیزهارا ندارم...

دلخوشی هایم نیز مثل کاغذی سرگردان که به نسیمی بند است

و

چقدر خسته کننده است ، نوشتن از دلی که در هجوم وحشیانه ی واژه ها ، خرد میشود.

نه میشود آنگونه بیان کرد که هست نه میشود خالی شد با گفتن ها.

دلسرد کننده است دوست داشتن گلی که خارهایش اجازه مهربانی نمیدهند.

و چه احمقانه است که فکرکنی بین هزاران خار ، لطافت گلبرگ هایش را میتوانی حس کنی...عطرش را استشمام کنی و رنگ سرخش را به رخ دفتر زندگی ات بکشی..

دفتری با کاغذهای کاهی..که به سختی جای خالی برای چرک نویس کردن غصه هایت در آن میابی...

خیلی غمگینم 

آنقدر که با نوشتن با گفتن با فریاد زدن و...

آرام نمیشوم

خالی نمیشوم...

خیلی غمگینم


  • احسان ...
۲۵
آذر



ما بدان قامت و بالا نگرانیم هنوز!

وز غمت خون دل از دیده روانیم هنوز!

جز تو یاری نگرفتیم و نخواهیم گرفت!

بر همان عهد که بودیم بر آنیم هنوز!

بامید تو شب خویشتن آریم به روز!

آن جفا دیده که بودیم همانیم هنوز!

ای دریغا که پس از آن همه جانبازیها!

بر سر کوی تو بی نام و نشانیم هنوز!

دیگران وادی عشق تو بپایان بردند!

ما بیاد تو در این دشت دوانیم هنوز!

آرمیدند همه در حرم حرمت و ما!

ساکن کوی خرابات مغانیم هنوز!

نوبهار آمد و بگذشت ولیکن من و دل!

همچنان در تب آسیب خزانیم هنوز!

نه گلت خار برآورد و نه از جورت کاست!

باری از هستی خود ما بگمانیم هنوز!

بس شگفت است که با اینهمه تابش چون بخت !

در پس پرده ی پندار نهانیم هنوز !

ما از این چرخ کهن گر چه بسی پیر تریم !

همچنان از مدد عشق جوانیم هنوز !


ادیب نیشابوری 


تقدیم به.....


  • احسان ...